ما را دنبال کنید

جستجوگر

موضوعات

آمارگیر

  • :: آمار مطالب
  • کل مطالب : 2
  • کل نظرات : 0
  • :: آمار کاربران
  • افراد آنلاين : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • :: آمار بازديد
  • بازديد امروز : 2
  • بازديد ديروز : 0
  • بازديد کننده امروز : 5
  • بازديد کننده ديروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل ديروز: 0
  • بازديد هفته : 2
  • بازديد ماه : 3
  • بازديد سال : 14
  • بازديد کلي : 264
  • :: اطلاعات شما
  • آي پي : 157.90.130.117
  • مرورگر : Firefox 33.0
  • سيستم عامل : Windows 7






اسلام بر خلاف مذاهب دیگری که توجیه کننده ی فقر را مناسبات زندگی اجتماعی میدانند، بزرگترین آموزش یافته ی مکتبش ابوذر میگوید: “وقتی فقر وارد خانه ای میشود، دین از درب دیگر خارج میشود” و یا پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) که بنیانگذار مکتبی است که همه ما مسلمانان به آن اعتقاد راسخ داریم چه شیوا و ساده بیان فرموده است: “من لا معاش له لا معاد له” کسی که زندگی مادی ندارد زندگی معنوی هم نخواهد داشت. چون؛ شکم خالی هیچ ندارد، جامعه ای که دچار کمبود اقتصادی و مادی است مسلماً کمبود های معنوی بسیاری خواهد داشت و آنچه را که در جامعه های فقیر، آنرا اخلاق و مذهب می نامند، متاسفانه معنویت در آن جایی ندارد.



میخواهم بگویم؛ فقر همه جا سر میکشد …


فقر ، گرسنگی نیست، عریانی هم نیست …فقر ،حتی گاهی زیر شمش های طلا خود را پنهان میکند…


 فقر ، چیزی را “نداشتن” است ؛ ولی آن چیز پول نیست ؛ طلا و غذا هم نیست …


فقر ، ذهن ها را مبتلا میکند …


فقر ، اعجوبه ایست که بشکه های نفت در عربستان را تا ته سر میکشد …


فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفته ی یک کتابفروشی می نشیند …


فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است که روزنامه های برگشتی را خرد میکند …


فقر ، کتیبه ی سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند …


فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود …


فقر ، همه جا سر میکشد …



فقر ، شب را “بی غذا”  سر کردن نیست …


فقر ، روز را “بی اندیشه” سر کردن است …



 


برای تویی مینویسم که نظاره گری،بودی و خواهی بود.
شده است که تا الان از خود پرسیده باشم که تنهایی به چه معنیست؟تنهایی مگر معنی هممیدهد؟راستش را بخواهی زمانی بود که فکر میکردم تنهایم،در صورتی که به معنی اینان آری تنهابودم،همدمی نبود،دلی نبود،لحظه ای نبود،حالی نبود.
اما تا بود بود.
بود کسانی که بگویند هستیم و نیستن.
بود کسانی که بگویند میخواهیم و نمیخواهند.
بود عزیزانی که خود را همدم نشان داده در صورتی که عذابی بودند برای روح آزرده ام.آری عزیز،عزیز را بهشخص میگویم،شخصی که در دل چیزی دارد اما نمیتواند درست به مقصد برساند،میخواهد آرامت کنداما نمیتواند،و تو هم نمیتوانی به او بگویی سکوتت عزیزترت میکند خواهش میکنم ساکت باش.
من میدانم دردم کجاستو چیست،میدانم برای چی سوزیست سوزنده.اما نه سوزی که پر و بال داراندارند نه.این سوز از قعر چاه ظلمانی بودن است نه از سوزش پر و بال سوزاندن در مقابلت.
از تنهایی گفتیم، حال میفهمم آن موقع تنها بودم.
ای کاش میشد که نباشد. . .
ای کاش میشد.
ای کاش میشد حرفایی را زد که نمیتوان زد.
ای کاش میشد دردهایی را گفت که نمیتوان گفت.
ای کاش شوقت را به دیدارم میدانستم تا از آن شوق جان میدادم.
ای کاش مسیری را که داشتم میدانستم تا از آن برایت استفاده ها میکردم.
ای کاش درک میکردم که میبینی و دوست داری منم ببینم که میبینی و به رازی بپردازی که احساس نیازی بکنم.تا من سکوت کنم و ای شنوای مطلق تو حرف بزنی. صدایی از تو نشنیدم اما میدانم میشنوی.  در مقام قیاس بر آمدن درست نیست اما ندیدم به لحظاتم شنوایی را که از الحاح خسته نشده هیچ،مشتاقتر میشود. ندیدم به لحظه هایم کسی را که این تعداد عاشق داشته و باز برای کسانی وقت بگذارد که عاشق که نه جز برای خود با او حرف نمیزنند بهتر بگویم معامله ای میکنند. زیباست کارهایت زیباست رفتارت زیباست که ذات را دانسته و بدون توجه به ذات نگاه میکنی.بارها برایم سوال شده تا کی؟تا کی قرار است تو بیایی و برگردانی و من بیایم و حرف بزنم.راستش را بخواهی ترس از این دارم که این تا کی به اخر مسیر ختم نشده و در اواسط راه دلسرد شوی و بازم گذاری به تنهایی بدون خودت.
باورم نمیشود که میشود. بهتر بگویم دوست دارم بمیرم که نشود.کاش نشود.کاش لحظه ای که خواستی بگذری،به یاد این قول و حرفم بیوفتی که گفتم:

هر لحظه خواستی به غیر واگذاریم

 همان لحظه ببر